سیری در گلواژه های پیر هرات
Views: 101224
مناجات خواجه عبدالله انصاری رحمت الله علیه
بسم الله الرحمن الرحیم
یا رب دل پاك و جان آگاهم ده آه شب و گریه سحرگــــــاهم ده
در راه خود اول زخودم بیخود كن بیخود چو شدم زخود بخود راهم ده
الهی یكتای بیهمتایی ، قیوم توانایی، بر همه چیز بینایی، در همه حال دانایی، از عیب مصفائی، از شرك مبرائی، اصل هر دوائی، داروی دلهائی، شاهنشاه فرمانروائی، معززبتاج كبریایی، بتو رسد ملك خدائی.
الهی نام تو ما را جواز، مهر تو ما را جهاز، شناخت تو ما را امان، لطف تو ما را عیان
الهی ضعیفان را پناهی، قاصدان را بر سر راهی، مومنان را گواهی، چه عزیز است آن كس كه تو خواهی.
الهی، ای خالق بی مدد و ای واحد بیعدد، ای اول بی بدایت و ای آخر بی نهایت، ای ظاهر بی صورت و ای باطن بی سیرت، ای حی بی ذلت، ای معطی بی فكرت و ای بخشنده بی منت، ای داننده رازها، ای شنونده آوازها، ای بیننده نمازها، ای پذیرنده نیازها، ای شناسنده نامها، ای رساننده گامها، ای مبر از عوایق، ای مطلع بر حقایق، ای مهربان بر خلایق عذر های ما بپذیر كه تو غنی و ما فقیر و بر عیبهای ما مگیر كه تو قوی و ما حقیر، از بنده خطا آید و زلت و از تو عطا آید و رحمت.
الهی، ای كامكاری كه دل دوستان در كنف توحید تو است و ای كارگذاری كه جان بندگان در صدف تقدیر تو است، ای قهاری كه كس را بتو حیلت نیست، ای جباری كه گردنكشان را با تو روی مقاومت نیست، ای حكیمی كه روندگان ترا از بلای تو گریز نیست، ای كریمی كه بندگان را غیر از تو دست آویز نیست، نگاه دار تا پریشان نشویم و در راه آر تا سرگردان نشویم.
الهی در جلال رحمانی، در كمال سبحانی، نه محتاج زمانی، و نه آرزومند مكانی، نه كس بتو ماند و نه بكسی مانی، پیداست كه در میان جانی، بلكه جان زنده به چیزی است كه تو آنی.
الهی كجا باز یابم آنروز كه تو ما را بودی و من نبودم، تا باز آن روز رسم میان آتش و دودم اگر بدو گیتی آن روز یابم پرسودم، ور بود خود را یابم و نبود خود خشنودم.الهی از آنچه نخواستی چه آید، و آنرا كه نخواندی كی آید، نا كشته را از آب چیست، و ناخوانده را جواب چیست، تلخ را چه سود اگرش آب خوش در جوار است و خار را چه حاصل آز آنكه بوی گل در كنار است.
الهی هر كه تو را شناخت و علم مهر تو افراخت هر چه غیر از تو بود بینداخت.
آنكس كه ترا شناخت جانرا چه كند فرزند و عیال و خانمان را چه كند
دیوانه كنی هر دو جهانش بخشی دیوانه تو هر دو جهان را چه كند
الهی هر كه ترا شناسد كار او باریك و هر كه ترا نشناسد راه او تاریك، تو را شناختن از تو رستن است و بتو پیوستن از خود گذشتن است.
الهی بر من آراستی خریدم و از هر دو جهان دوستی حضرت تو گزیدم.
الهی اگر طاعت بسی ندارم در هر جهان جز تو كسی ندارم.
الهی تا بتو آشنا شدم از خلق جدا شدم و در هر جهان شیدا شدم نهان بودم و پیدا شدم.
الهی از بنده با حكم ازل چه برآید و بر آنچه ندارد چه باید. كوشش بنده چیست؟ كار خواست تو دارد، بجهد خویش نجات خویش كی تواند؟
الهی ای سزای كرم و ای نوازنده عالم، نه بآخر شادیست نه با یاد تو غم، خصمی و شفیعی و گواهی و حكم.
الهی تو دوستان را بدشمنان مینمائی، درویشان را غم و اندوه دهی، بیمار كنی و خود بیمارستان كنی، درمانده كنی و خود درمان كنی، از خاك آدم كنی و با وی چندان احسان كنی، ناخوردن گندم با وی پنهان كنی، و خوردن آن در علم غیب پنهان كنی، آنگه او را زندان كنی و سالها گریان كنی، جباری تو كار جباران كنی، خداوندی تو كار خداوندان كنی، تو عتاب و جنگ همه با دوستان كنی.
الهی از پیش خطر و از پس راهم نیست، دستم گیر كه جز تو پناهم نیست.
الهی دستم گیر كه دست آویز ندارم، و عذرم بپذیر كه پای گریز ندارم.
الهی خود را از همه به تو وابستم، اگر بداری ترا پرستم و اگر نداری خود پرستم نومید مساز بگیر دستم.
الهی ای دور نظر و ای نیكو حضر و ای نیكوكار نیك منظر، ای دلیل هر برگشته، و ای راهنمای هر سرگشته، ای چاره ساز هر بیچاره و ای آرنده هر آواره، ای جامع هر پراكنده و ای رافع هر افتاده دست ما گیر ای بخشنده بخشاینده.
الهی كار آن دارد كه با تو كاری دارد، یار آن دارد كه چون تو یاری دارد، او كه در هر دو جهان ترا دارد هرگز كی ترا بگذارد.
الهی در سر گریستنی دارم دراز، ندانم از حسرت گریم یا از ناز، گریستن از حسرت بهر یتیم و گریستن شمع بهر ناز، از ناز گریستن چون بود این قصه ایست دراز.
الهی یك چند بیاد تو نازیدم، انیم بس كه صحبت تو ارزیدم.
الهی نه جز از یاد تو دل است نه جز از یافت تو جان، پس بیدل و بیجان كی توان؟
الهی یاد تو در میان دل و زبان است و مهر تو در میان سر و جان.
الهی شاد بدانیم كه اول تو بودی و ما نبودیم، كار تو درگرفتی و ما نگرفتیم، قسمت خود نهادی و رسول خود فرستادی.
الهی هر چه بی طلب بما دادی بسزاواری ما تباه مكن، و هر چه بجا ناكردی از نیكی بعیب ما از ما بریده مكن و هر چه سزای ما ساختی بناسزائی ما جدا مكن.
الهی آنچه ما خود كشتیم به بر میار و آنچه تو ما را كشتی آفت ما از آن بازدار.
الهی از نزدیك نشانت میدهند و برتر از آنی و دورت پندارند و نزدیكتر از جانی موجود نفسهای جوانمردانی، حاضر دلهای ذاكرانی، ملكا تو آنی كه خود گفتی و چنانكه گفتی آنی.
الهی در این درگاه همه ما نیازمند روزی باشیم كه قطره از شراب محبت بر دل ماریزی تا كه ما را بر آب و آتش بر هم آمیزی.
الهی دیگران مست شرابند و من مست ساقی، مستی ایشان فانی است و از من باقی.
مست توام از جرئه و جام آزادم مرغ توام از دانه و دام آزادم
مقصود من از كعبه و بتخانه توئی تو ورنه من از این هر دو مقام آزادم
الهی روزگاری ترا می جستم نیافتم، اكنون خود را میجویم و ترا میابم.
الهی تا از مهر تو اثر آمد دیگر مهر ما بسر آمد.
الهی ای مهربان فریادرس، عزیز آن كس كه او با تو یك نفس، نفسی كه آنرا احجاب نایدار پس.
الهی گهی بخود نگرم گویم از من زارتر كیست، گهی بتو نگرم گویم از من بزرگوارتر كیست.
الهی ای سزای كرم، ای نوازنده عالم، نه با وصل تو اندوه و نه با یاد تو غم.
الهی ادای شكر ترا هیچ زبان نیست
و دریای فضل ترا هیچ كران نیست و سر حقیقت تو بر هیچكس عیان نیست، هدایت كن بر ما رهی كه بهتر از آن نیست.
یا رب زره راست نشانی خواهم از باده آب و خاك جانی خواهم
از نعمت خود چو بهره مندم كردی در شكر گزاریت زبانی خواهم
الهی ما از غافلانیم نه از كافرانیم، نگاهدار نا پریشان نشویم و در راه آر تا سرگردان نشویم.
الهی پسندیدگان ترا بتو جستند و به پیوستند، ناپسندیدگان تو را بخود جستند و بگسستند نه او كه پیوست بشكر رسید، نه او كه گسست بعذر رسید.
الهی این همه نوازش از تو بهره ماست كه در هر نفس چندین سوز و نور، غایت تو پیداست چون تو مولائی كراست؟ و چون تو دوست كجاست؟
الهی خود كردم و خود خریدم، آتش بر خود خود افروز انیدم، از دوستی آواز دادم، دل و جان را فراناز دادم، اكنون كه در غرقابم دستم گیر كه گرم افتادم.
هر روز من از روز پسین یاد كنم بر درد گنه هزار فریاد كنم
از ترس گناه خود شوم غمگین باز از رحمت او خاطر خود شاد كنم
الهی چه یاد كنم كه خود همه یادم، من خرمن نشان خود فرا باد دادم، یاد كردن كسب است و فراموش نكردن زندگانی ورای دو گیتی و كسب است چنانكه دانی.
الهی چندی به كسب تو یاد تو ورزیدم، باز یك چندی بیاد تو را نازیدم، اكنون كه یاد بشناختم خاموش گردیدم، چون من كیست كه این مرتبت را بسزیدم، فریاد از یاد باندازه و دیدار بهنگام و از آشنائی به نشان و دوستی به پیغام.
الهی كار آن كس كند كه تواند، عطا آن كس بخشد كه دارد، پس بنده چه تواند و چه دارد؟
الهی تو دوختی من در پوشیدم و آنچه در جام ریختی نوشیدم، هیچ نیاید از آنچه كوشیدم.
الهی چون تو توانائی كرا توان است، در ثناء تو كرا زبان است و بی مهر تو كرا سروجان است.
الهی بشناخت تو زندگانیم، به نصرت تو شادانیم، بكرامت تو نازانیم و بعزت تو عزیزانیم.
الهی ما بتو زنده ایم هرگز كی میریم، ما كه بتو شادانیم كی انوهگین شویم، ما كه بتو نازانیم چون بی تو بسر آریم، ما كه بتو عزیزیم هرگز چون ذلیل شویم.
الهی چه غم دارد كه تو را دارد و كرا شاید كه تو را نساید، آزاد آن نفس كه بیاد تو بازان و آباد آن دل بمهر تو نازان و شاد آن كس كه با تو در پیمان است.
ما را سر و سودای كس دیگر نیست در عشق تو پروای كس دیگر نیست
جز تو دگری جای نگیرد در دل دل جای تو شد جای كس دیگر نیست
الهی هر كه تو را جوید اینقدر رستخیزی باید یا به تیغ ناكامی او را خون ریزی باید، هر كه قصد تو كند روزش چنین است یا بهره درویش خود چنین است.
الهی همگان در فراق میسوزند و دوستدار در دیدار، چون دوست دیده ور گشت دوستدار را با شكیبائی چه كار؟
الهی با بهشت چه سازم و با حور چه بازم، مرادیده ده كه از هر نظری بهشتی سازم.
الهی گل بهشت در چشم عارفان خاراست و جوینده تو را با بهشت چكار است؟
الهی اگر بهشت چشم و چراغ است بی دیدار تو درد و داغ است.
الهی بهشت بی دیدار تو زندان است و زندانی بزندان بردن نه كار كریمان است.
الهی اگر بدوزخ فرستی دعوی دار نیستم و اگر به بهشت فرمائی بی جمال تو خریدار نیستم، مطلوب ما بر آر كه جز وصال تو طلبكار نیستم.
روز محشر عاشقانرا با قیامت كار نیست كار عاشق جز تماشای وصال یار نیست
از سر كویش اگر سوی بهشتم می برند پای ننهم كه در آنجا وعده دیدار نیست
الهی تو ما را جاهل خواندی از جاهل جز خطا چه آید؟ تو ما را ضعیف خواندی از ضعیف جز خبط چه آید؟
الهی تو ما را برگرفتی و كسی نگفت كه بردار، اكنون كه برگرفتی وامگذار و در سایه لطف و عنایت خود میدار.
الهی عارف تو را هنوز تو میداند و از شعاع وجود عبارت نمیتواند، موحد تو را بنور قرب می شناسد و در آتش میسوزد، مسكین او كه تو را به صنایع شناخت، درویش او كه تو را بدلائل جست. از صنایع آن باید جست كه در آن گنجد و از دلائل آن باید خواست كه از آن زیبد.
الهی دانی چه شادم، نه آنكه بخویشتن بتو افتادم، تو خواستی من خواستم، دولت بر بالین دیدم چون از خواب برخواستم.
الهی چون من كیست كه اینكار را سزیدم، اینم بس كه محبت ترا ارزیدم.
الهی از آن خوان كه بهر پاكان نهادی نصیب من بینوا كو؟ اگر نعمتت جز بطاعت نباشد پس آنرا بیع خوانند لطف و عطا كو؟ اگر در بها مزد خواهی ندارم و اگر بی بها دهی بخش ما كو؟ اگر از سگان توام استخوانی و اگر از كسان توام مرحبا كو؟
الهی یك دل پر درد دارم و یك جان پر زجر، خداوندا این بیچاره را چه تدبیر؟ بار خدایا درماندم نه از تو لكن درماندم در تو، اگر غایت باشم گوئی كجائی؟ و چون بدرگاه آیم در را نگشائی.
الهی هر كس را آتش در دل است و این بیچاره آتش بر جان، از آنست كه هر كس را پر و سامانی است و این درویش را نه سر و نه سامان.
الهی موجود نفسهای جوانمردانی، حاضر ذاكرانی، از نزدیك نشانت میدهند و برتر از آنی و از دورت می پندارند نزدیكتر از جانی.
الهی دلی ده كه شوق طاعت افزون كند و توفیق طاعتی ده كه بهشت رهنمون كند.
الهی دلی ده كه در كار تو جان بازیم و جانی ده كه كار آن جهان بسازیم.
الهی نفسی ده كه حلقه بندگی تو گوش كند و جانی ده كه ز هر حكمت تو نوش كند.
الهی دانائی ده كه در راه نیفتیم و بینائی ده كه در چاه نیفتیم.
الهی دیده ده كه جز تماشای ربوبیت نه بیند و دلی ده كه غیر از مهر عبودیت تو.
الهی پائی ده كه با آن كوی مهر تو پوئیم و زبانی ده كه با آن شكر آلای تو گوئیم.
الهی در آتش حسرت آویختم چون پروانه در چراغ، نه جان رنج دیده نه دل الم داغ.
الهی در سر آب دارم، در دل آتش، در باطن ناز دارم، در باطن خواهش در دریائی نشستم كه آنرا كران نیست، بجای من دردیست كه آنرا درمان نیست، دیده من بر چیزی آید كه وصف آن یزبان نیست.
الهی ای كریمی كه بخشنده عطائی و ای حكیمی كه پوشنده خطائی و ای احدی كه در ذات و صفات بیهمتائی و ای خالقی كه راهنمائی و ای قادری كه خدائیرا سزائی، بذات لایزال خود و بصفات با كمال خود و بعزت و جلال خود و بعظمت جمال خود، جان ما را صفای خود ده، دل ما را هوای خود ده، چشم ما را ضیاء خود ده و ما را آن ده كه آن به.
یا رب تو مرا انابتی روزی كن شایسته خویش طاعتی روزی كن
زان پیش كه فارغ شوم از كار جهان اندر دو جهان فراغتی روزی كن
الهی ای بیننده نمازها، ای پذیرنده نیازها، ای داننده رازها و ای شنونده آوازها، ای مطلع بر حقایق و ای مهربان بر خلایق عذرهای ما بپذیر كه تو غنی و ما فقیر، عیبهای ما مگیر كه تو قوی و ما حقیر، اگر بگیری بر ما حجت نداریم و اگر بسوزی طاقت نداریم، از بنده خطا آید و زلت و از تو عطا آید و رحمت.
الهی بحق آنكه ترا هیچ حاجت نیست رحمت كن بر آنكه او را هیچ حجت نیست.
الهی در دل ما جز تخم محبت مكار و بر این جانها جز الطاف و مرحمت مدار و بر این كشت ها جز باران رحمت مبار.
الهی تو بر رحمت خود و من بر حاجت خویش، تو توانگری و من درویش.
یا رب زكرم بحال من رحمت كن بر این دل ناتوان من رحمت كن
در سینه دردمند من راحت نه بر دیده اشگبار من رحمت كن
الهی بر هر كه داغ محبت خود نهادی، خرمن وجودش را بباد نیستی در دادی.
الهی همه آتشها در محبت تو سرد است و همه نعمتها بی لطف تو درد است.
الهی مخلصان بمحبت تو مینازند و عاشقان بسوی تو میتازند، كار ایشان تو بساز كه دیگران نسازند، ایشان را تو نواز كه دیگران ننوازند.
الهی محبت تو گلی است محنت و بلا خار آن، آن كدام دل است كه نیست گرفتار آن.
الهی از هر دو جهان محبت تو گزیدم و جامه بلا بریدم و پرده عافیت دریدم.
یا رب ز شراب عشق سرمستم كن وز عشق خودت نیست كن و هستم كن
از هر چه بجز عشق تهی دستم كن یك باره به بند عشق پا بستم كن
الهی چون در تو نگرم از جمله تا جدارانم و تاج بر سر و چون در خود نگرم از جمله خاكسارانم و خاك بر سر.
الهی مرا دل از بهر تو در كار است و گر نه مرا دل با چكار است، آخر چراغ مرده را چه مقدار است
الهی اگر مستم و اگر دیوانه ام از مقیمان این آستانه ام، آشنائی با خود ده كه از كائنات بیگانه ام.
الهی تا بتو آشنا شدم، از خلق جدا شدم، در دو جهان شیدا شدم، نهان بودم و پیدا شدم.
نی از تو حیات جاودان میخواهم نی عیش و تنعم جهان میخواهم
نی كام دل و راحت جان میخواهم هر چیز رضای تست آن میخواهم
الهی در سر خمار تو داریم، در دل ارار تو داریم و بزبان اشعار تو داریم، اگر گوئیم ثنای تو گوئیم و اگر جوئیم رضای تو جوئیم.
الهی بر عجز خود آگاهم و بر بیچارگی خود گواهم، خواست خواست تو است من چه خواهم.
گر درد دهد بما و گر راحت دوست از دوست هر آنچیز كه آید نیكوست
ما را نبود نظر بخوبی و بدی مقصود رضای او و خشنودی اوست
الهی بروزگارم آمدم بنده و ار با لب پر توبه و زبان پر استغفار، خواهی بكرم عزیزدار خواهی خوار كه من خجلم و شرمسار و تو خداوندی و صاحب اختیار.
الهی اگر خامم پخته ام كن و اگر پخته ام سوخته ام كن.
الهی از كشته تو خون نیاید و از سوخته تو دود، كشته تو بكشتن شاد است و سوخته تو بسوختن خشنود.
پیوسته دلم دم ز رضای تو زند جان در تن من نفس برای تو زند
گر بر سر خاك من گیاهی روید از هر برگی بوی وفای تو زند
••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••
الهــــی!
تو آنی که نور تجلی بر دلهای دوستان تابان کردی وچشمه های مهر در سر ایشان روان کردی، تو پیدا، و به پیدائی خود در هر دو گیتی ناپیدا کردی، ای نور دیده آشنایان و سوز دل دوستان و سرور جان نزدیکان، همه تو بودی و تویی، تو نه دوری تا ترا جویند نه غافل تا ترا پرسند، نه ترا جز به تو یاوند.
الهــــی!
چون یتیم بی پدر گریانم
درمانده در دست خصمانم
خسته گناهانم و از خویشتن بر تاوانم
خراب عمر و مفلس روزگار، من آنم.
الهــــی!
دریـغا! که روزگار بر باد دادیم و شکر نعمت ولی نعمت نگزاردیم،
دریغا که قدرعمر خویشتن نشناختیم و از کار دنیا به اطاعت مولا نپرداختیم،
دریـغا کـه عـمر عـزیـز بـسر آمـد و روزگـار بگـذشـت.
ای خداوندان مال الاعتبار الاعتبار
ای خداخوانان قال الاعتذار الاعتذار
پیش از آن کاین جان عذر آور فرو میرد ز نطق
پیش از آن کاین چشم عبرت بین فرو ماند ز کار
تو به پیش آرید و نادم از گنه کاری خویشتن
چشم گریان جان لرزان رو سوی پروردگار
گاهی بخود می نگرم همه سوز و نیاز شوم و گاهی که باو نگرم همه راز و ناز شوم.
الهــــی!
یار از غم من خبر ندارد گوئی
یا خواب به من گذر ندارد گوئی
تاریک تر است هر زمانی شب من
یارب شب من سحر ندارد گوئی
دیده یی ده که جز تماشای ربوبیت نه بیند و دلی ده که غیر از مهر عبودیت تو نخواهد.
الهــــی!
چون با خود نگرم و کردار از خود بینم گویم از من زارتر کیست؟ و چون با تو نگرم و خود را در بندگی تو بینم گویم از من بزرگوارتر کیست؟
گاهی که به طینت خود افت
د نظرم
گویم که من از هرچه به عالم بترم
چون از صف خویشتن اندر گذرم
از عرش همی به خویشتن در نگرم
الهــــی!
دلی ده که شوق طاعت افزون کند و توفیق طاعتی ده که ببهشت رهنون کند.
الهــــی!
دلی ده که در کار تو جان بازیم و جانی که کار آن جهان بسازیم
الهــــی!
نفسی ده که حلقه بندگی تو در گوش کند و جانی ده که زهر حکمت تو نوش کند.
الهــــی!
دانایی ده که در راه نیفتیم و بینایی ده که در چاه نیفتیم.
الهــــی!
ای گشاینده زبان مناجات گویان و انس افزای خلوتهای ذاکران و حاضر نفسهای راز داران.
روزی که سر از پرده برون خواهی کرد
دانم که زمانه را زبون خواهی کرد
گر زیب جمال ازین فزون خواهی کرد
یارب چه جگرهاست که خون خواهی کرد
الهــــی!
بود من بر من تاوان است، تو یک بار بود خود بر من تابان، مصیبت من بر من گران است، تو آب خود بر من باران.
الهــــی!
دوستداران از زبان خاموش است ولی حالش همه زبان است، و گر جان در سر دوستی کرد شاید، دوست را بجای جان است، غرق شده آب نبیند که گرفتاران است به روز چراغ نیفروزند که روز خود چراغ جهان است.
خــــداوندا!
گناه من زیر حلم تو پنهان است تو پرده عفو بر من گستران.
الهــــی!
اگر خامم پخته ام کن و اگر پخته ام سوخته ام کن.
الهــــی!
از کشته تو خون نیاید و از سوخته تو دود، کشته تو به کشتن شاد است و سوخته تو به سوختن خشنود.
پیوسته دلم دم از رضای تو زند
جان در تن من نفس برای تو زند
گر بر سر خاک من گیاهی روید
از هر برگی بوی وفای تو زند
الهــــی!
به حرمت ذاتی که تو آنی، به حرمت صفاتی که چنانی و به حرمت نامی که تو دانی به فریاد رس که می توانی.
الهــــی!
مکش این چراغ افروخته را و مسوز این دل سوخته را و مدر این پرده دوخته را و مران این این بنده نو آموخته را.
الهــــی!
اگر تن مجرم است دل مطیع است و اگر بنده بد کار است کرم تو شفیع اوست.
بادا کرم تو بر همه پاینده
احسان تو سوی بندگان آینده
بر بنده خود گناه را سخت مگیر
ای داور بخشنده بخشاینده
الهــــی!
از وجود تو هر مفلسی را نصیبی و از کرم تو هر دردمندی را طبیبی است، از سعت رحمت تو هرکسی را بهره ای و از بسیاری بخشش تو هر نیازمندی را قطره ایست، بر سر مؤمن از تو تاجی است و در دل هر محب از تو سراجی است، هر شیفته ای را با تو سر و کاری است و هر منتظری را آخر روز دیداریست.
خــــداوندا!
از بخت خود چون پرهیزم و از بودنی کجا گریزم؟ و ناچار را چه آمیزم؟ و در هامون کجا گریزم.
کریمــــا!
دل من کان حسرت است و تن من مایه درد و غم نیارم گفت که اینهمه چرا بهره من نه دست رسید مرا چاره کن.
مرا تا باشد این درد نهانی
تو را جویم که درمانم تو دانی
الهی! از پیش خطر و از پس راهم نیست، دستم گیر که جز تو پناهم نیست.
الهی! نام تو ما را جواز، مهر تو ما را جهاز، شناخت تو ما را امان، لطف تو ما را عیان.