نشأة علم تصوف وعرفان:
بازدیدها: 43
نشأة علم تصوف وعرفان:
دكتور احمد علوش ميگويد : (گاهي بسياري از مردم سوال ميكنند كه چرا اين اسم و اصطلاح به زمان اصحاب و تابعين نبوده و مردم به اين علم و عمل به تصوف دعوت نشده بودند ؟
جواب از اين سوال اينست : در عصر اول حاجتي به اين دعوت تحت عنوان تصوف ، نبوده چرا كه اهل اين عصر به بركت صحبت و ديدار آنحضرت (ص) به مجرد گفتن كلمۀ توحيد : (لااله الا الله محمد رسول الله ) نور ايمان در قلب شان مي تابيد كه واقعاََ غير الله را از قلب شان پاك ميساخت چنانچه تاريكي و جهالت وكفر را از وجود شان برطرف ميكرد و اهل تقوي و پرهيزگاري و صاحبان مجاهده ورو آوردن به عبادت خداي يگانه خصلت طبيعي شان شده بود و تنها از ديدار و قبول اوامر آنحضرت (ص) و متابعت كردن در اعمال و اوصاف رسول اكرم (ص) كسب فيض و اعمال اخلاق و خصايل ظاهر و باطن شان از آنحضرت (ص) بود كه همۀ شان ستارگان و مقتدايان دين مبين گشتند تا مسلمانان ديگر تا قيام قيامت از آن بزرگان تقليد و پيروي كنند ، و به حكم پيوست بودن آنها به رسول الله (ص) شب و روز در سبقت گرفتن يكديگر در اقتدا به رسول الله (ص) بر تمام احكام شرعي و اخلاقي خود بودند ، در آن زمان غير از رسول اكرم (ص) ديگر جاي دعوتي به آنها كه از آنجا رهنمائي بخواهند وجود داشت مگر يك صحابي كه از آنحضرت (ص) چيزي در بارۀ دين و تقوي ميشنيد فوراََ به ديگران انتقال ميداد و آنها كمر بسته آنرا فوراََ عملي ميساختند.
صفت شان در همين اخلاق و روش مانند يك عرب خالص كه لغت عربي را به ميراث از بزرگان يكي پي ديگري گذاشته بودند هيچ چيزي از آن اخلاق و اعمال نيك از آنها متروك نبود حتي شعر را به سليقه و فطرتي كه داشتند تقطيع ميكردند، بدون اينكه از قواعد لغت و يا اعراب نحوي خبري داشته باشند به نظم و شعر ميپرداختند بنابر آن مثل همان سليقه و فطرت لازم نبود آنها را كه علم نحو و بلاغت ياد گيرند، ليكن علم نحو و قواعد لغت و شعر لازم و ضرور به كسي است تا آنرا نشر به ديگران سازد و يا اينكه ضعف تعبير از آن دارد و يا قصد دارد به ديگراني كه بيگانه از اين زبان اند تعليم دهند و بشناساند و يا به وقتي كه جامعه به آن ضرورت داشته باشد مانند بقيۀ علوم كه در گذ شت زمان به سببي كه به آن ضرورت پيدا شده اختراع شده به وقت مناسبش .
بنابر آن صحابۀ كرام و تابعين عزيز اگرچه مسمي به اسم صوفي و متصوفين نامگذاري نشده بودند از عدم شهرت اين اسم به آنها لازم نميآيد كه آنها صوفي و يا متصوف نبوده باشند بلكه صوفي هاي خالص و متصوفين راستين و مقتدايان متصوفين قرن هاي بعدي تا روز قيام قيامت ميباشند چرا كه مقصود از تصوف همان است كه اكثر آنها زندگي به بندگي رب العالمين سپري كردند نه براي نفس خود صحابه كرام و تابعين به همۀ جهانيان معلوم است كه زندگي با بركت و پر فيضي داشتند بنابر آن صوفي بودن و تصوف غير از اين چيز ديگري نيست ، صحابۀ كرام توجه شان به خداوند(ج) به روح وقلب خود در تمام اوقات زندگي و وابسته به باقي اوصاف كمالي بود كه وصل كرد آنها و تابعين كرام را به مقامات والاي روحي به بلندترين درجات ، چرا كه آنها اكتفاء به اقرار در عقايد و اجراي فرايض مستحبات و آن اعمال و حركاتي را كه آنحضرت (ص) نيك شمرده و به آن عمل نموده بودند از اداي نوافل و اورادي كه از ايشان نقل شده بود و فرار ميكردند از كارهاي ناپسندي كه مكروه دانسته ميشود، علاوه از چيزهاي حرامي كه پرهيز داشتند ، تا اينكه از اثر تقوي شان روشن شد نور بصيرت و جلاي باطن آن بزرگان و جاري شد چشمه هاي حكمت و دانش از قلب هاي مبارك شان و اسرار الهي فيضان كرد بر سينه هاي پاكيزه و پر بركت شان و همچنان بود صفات تابعين و تبع تابعين رضوان الله تعالي عليهم ، اين قرن هاي سه گانه يعني قرن صحابه و قرن تابعين و قرن تبع تابعين روشن ترين زمانه هاي عالم اسلام و بهترين قرن ها بود مطلقاََ چرا كه بنابر صدق همين مدعي روايتي است از رسول اكرم (ص) كه فرمودند : {خيرالقرون قرني هذا فاالذي يليه و الذي يليه} . ترجمه :(بهترين قرن ها قرن من است بعد از من و قرن بعد از آن .)
اما وقتيكه آن روزگار پر نور و بابركت گذشت به زمانه هاي بعد از آن به ممالك اسلامي مردم و مليت ها و عقايد گوناگوني داخل شد ، و از جانب ديگر دايرۀ علم وسعت يافت ، فنون و علوم بين اهل تخصص قسمت شد ، هر فرقه اي تدوين همان علم مخصوصي كه علاقۀ خاصي به او داشت به عهده گرفت و در آن علم از ديگر علوم مهارت بيشتري داشت تاليف كرد كتابي را و نام گذاشت به همان علم بنابر آن مشهور شد بين جوامع اسلامي همان فن و علم ، بناءََ بعد از تدوين علم نحو در صدر اول ، علم فقه ، علم عقيدۀ يكتاپرستي ، علم حديث ، اصول دين ، تفسير ، منطق ، مصطح الحديث علم اصول فقه، فرايض «ميراث» و ديگر علوم نامگذاري و مشهور شد.
و بعد از آن تاثير روحي اندك اندك كمتر ميشد ، مردم ضرورت توجه به جانب خداوند متعال را فراموش ميكردند شوق بنده گي و عبادت به خدا از قلب ها كم شده ميرفت .
بنابر همين فراموشي مردم از زهد و تقوي صحابه و تابعين و بزرگان دين و توجه عامه به حب دنيا، سببي شد و باعث گشت براي اهل رياضت و زهد ، تا آنها نظر به فرمودۀ الهي كه اين امت به واسطه امر به معروف و نهي از منكر خير امت معرفي شده و از ارشاد رسول اكرم اطاعت نموده و براي جلوگيري از منكرات و جهت دادن و تشويق مسلمانان را به عبادت الله (ج) و تصفيۀ قلوب شان از مكروب هاي معنوي و خصلت هاي نامناسب به مسلمانان ، علمي را بنام تصوف تدوين كردند و به اثبات رساندند ، شرف و فضل و جلال او را بر سائر علوم و فنون اكتسابي بنابر غرض وغايۀ آن ، چرا كه فضيلت علم بنابر فضيلت مقسوم او است ، چون غرض و مقصد از تحصيل اين علم تصوف، پاك ساختن قلب بنده است از غيرالله و تحصيل محبت و رضاي الله (ج) است ، پس معلوم است كه تعليم اين علم و عمل به آن كه فضيلت و بزرگي اش از ديگر علومي كه غرض و غايۀ آن غير از اين مقصد باشد ، ثواب و پاداشش بيشتر است .
اما مقصد از تدوين علم تصوف اين نيست كه مردم از تحصيل علوم ديگر باز گردند و تنها علم تصوف را بياموزند، مانندي كه اين گمان را بعضي از مسترشقین دارند ، بلكه غرض از علمائي اهل تصوف اينست : آن نقصان و بي توجهي كه به مسلمانان نسبت به بنده گي خدا و رجوع به بدعت ها و فريب دنيا حاصل شده كه باعث تهاون و سستي به امور ديني آنها شده ضرور دانستند تدوين اين علم را تا سدي گردد براي جلوگيري از نواقص اخلاقي و كامل كننده باشد براي احتياجات امور ديني و بوجود آوردن نشاط براي مردم كه اینها معاونت به ايمان میباشد در تمامي اطراف اموري كه وابسته به ايمان مؤمن است . تا بلكه تدوين اين علم كمالي باشد براي تحصيل اسباب نيك بختي و تقوا براي مالك آن. « المسلم مجلة العشيرة المحمدية » عد محرم 1376 من بحث التصوف من الوجهة التاريخية للدكتور احمد علوش وهو من الرواد الاوائل الذين نقلوا حقائق التصوف الاسلامي الي للغات الاجنبية»
وقد بني ائمة الصوفية الاولون اصول طريقتهم علي ما ثبت في تاريخ الاسلام نقلا عن الثقات الاعلام.
اما تاريخ التصوف فيظهر في فتوي للامام الحافظ السيد محمد صديق الغماري «رح» فقد سئل عن اول من اسس التصوف ؟ وهل هو بوحي سماوي ؟ فاجاب: ( اما اول من اسس الطريقة فلتعلم ان الطريقة اسسها الوحي السماوي في جلمة ما اسس من الدين المحمدي اذهي بلاشك مقام الاحسان الذين هو احد اركان الدين الثلاثة التي جعلها النبي «ص» بعد ما بينها واحدا واحدا دينا بقوله : هذا جبريل عليه السلام اتاكم يعلمكم دينكم ) وهو الاسلام والايمان والاحسان . « جزء من الحديث اخرجه المسلم كتاب الايمان عن عمربن خطاب «رض» »
فاالاسلام طاعة وعبادة ، والايمان نور وعقيدة ، والاحسان مقام مراقبة ومشاهدة «ان تعبدالله كانك تراه فان لم تكن تراه فانه يراك»…
قال السيد محمد صديق الغماري في رسالته تلك « فانه كما في الحديث عبارة عن الاركان الثلاثة فمن اخل بهذا المقام «الاحسان» الذي هوالطريقة، فدينه ناقص بلا شك لتركه ركنا من اركانه فغاية ما تدعوا اليه الطريقة وتشير اليه هو مقام الاحسان ، بعد تصحيح الاسلام والايمان)«انتصار لطريق الصوفية صفحه 6 للمحدث محمد صديق الغماري «رح» »
ترجمه : حقيقتاََ كه صوفيه قديم يعني زمان صحابه و بعد شان ، طريق تصوف را بناء كردند به اساس اصلي از قرآن و سنت نبي اكرم(ص) و طريقه صحابۀ كبار ، چنانچه در تاريخ اين موضوع ثبت شده به نقل از مشايخ معتبر و بزرگان دين مبين اسلام نيز ثابت است .
اما تاريخ نامگذاري به تصوف اصطلاحي ، از فتوي امام حافظ نامدار سيد محمد صديق (غماري) (رح) ، ظاهر است كه از آن سوال شد : اول كسيكه تصوف را اساس گذاشت ، چه كسي بود ؟آيا اين اساس تصوف به وحي آسماني پايه گذاري شده و يا خير؟ .
پس آن امام جواب داد : (اما اول كسيكه اين طريقه را اساس گذاشته ، بايد بداني كه اساس آن به وحي آسماني است و از جمله چيزهاي است كه در دين محمدي اساس گذاشته شده چرا كه اساس آن بلا شك رسيدن به مقام احسان است ، آن احساني كه يكي از اركان مهم سه گانه دين مقدس اسلام است چنان اركاني را كه آنحضرت (ص) به ترتيب يكي پي ديگري در حديث مشهور و متواتر معنوي بيان فرموده اند به حديث جبرئيل (ع) كه راوي آن حضرت عمرفاروق (ع) است بر منبر رسول الله (ص) به حضور جمعي بسيار كثيري از صحابه ايراد و خطابه فرمودند كه در آن حديث ، اسلام را به طاعت و عبادت خداوندي و ايمان را بنور عقيدۀ قلبي و احسان را به مقام قرب و مشايدۀ خداوندي معرفي نمودند و فرمودند در تعريف احسان : اين كه عبادت كني خدا را گويا كه تو خدا را ميبيني ، پس اگر تو خدا را نميبيني، به تحقيق كه خدا ترا ميبيند .
بعداََ سيد محمد صديق (غماري) در رسالۀ خود بيان فرمود : (طوري كه در حديث بيان شد كه دين عبارت از همين سه ركن است ، بنابرآن اگر كسي به مقام احسان او ضرري باشد ، آن احسان كه عبارت از طريقه تزكيه نفس و تصفيه روح است ، پس دين او ناقص است بدون شك چرا كه او ترك كرده ركن مهمي را از اركان ثلاثه ذكر شده .
بناءََ غرض نهائي چيزي را كه طريق صوفيه خواهان است كه با آن اشاره دارد ، همان مقام احسان است ، بعد از تصحيح اسلام و ايمان كه ركن اول و دوم دين مقدس اسلام است ، نه چيزي ديگر .
قال ابن خلدون في مقدمته : (( وهذا العلم ـ يعني التصوف من العلوم الشرعية الحادثة في الملة واصله ان طريقة هؤلاء القوم لم تزل عند سلف الامة وكبارها من الصحابة والتابعين ومن بعدهم طريقة الحق والهداية ، واصلها العكوف علي العبادة والانقطاع الي الله تعالي ، والاعراض عن زخرف الدنيا وزينتها ، والزهد في ما يقبل عليه الجمهور من لذة ومال وجاه ، والانفراد عن الخلق ، والخلوة للعبادة ، وكان ذلك عاما في الصحابة والسلف . فلما فشا الاقبال علي الدنيا في القرن الثاني وما بعده وجنح الناس الي مخالطة الدنيا ، اختص المقبلون علي العبادة باسم الصوفية )) «مقدمة ابن خلدون علم التصوف صفحه 329»
ويعلم من عبارة ابن خلدون ای الفقرة الاخيرة ، التي يقرر فيها ان ظهور التصوف والصوفية كان نتيجة جنوح الناس الي مخالطة الدنيا واهلها في القرن الثاني للهجرة ، فان ذلك من شأنه ان يتخذ المقبلون علي العبادة اسما يميزهم عن عامة الناس الذين الهتهم الحياة الدنيا الفانية.
ترجمه : ابن خلدون در مقدمه كتاب خود گفته است :
همين علم يعني علم تصوف از جمله علوم شرعيه نوع تدوين شده در ملت است . كه اساس و ريشۀ آن به نزد علماء سلف صالح از اصحاب و تابعين و كساني كه بعد از ايشان بوده ميباشد و آن عبارت از راه حق و هدايت است و خلاصه اش ثبات در عبادت و جدا شدن از هر چيز ديگر به جهت رسيدن به قرب و رضاي حق جل شانه و روگشتاندن از زينت و روش هاي دنيا و پرهيز از چيزهاي كه مردم به آن علاقۀ زياد دارند ، از قبيل لذت هاي نفساني و ثروت و مقام دولتي و گريز از اهل دنيا و تنها زندگي كردن براي عبادت و ديگر كار هاي غير افراطي كه اين طريقه عموم صحابه و سلف بوده است .
زماني كه اقبال مردم در قرن دوم بسوي دنيا شد و ميل به زرق و برق دنيا كردند ، در آن وقت ، بزرگاني كه ميل و توجه شان به عبادت و نماز جماعت و پرهيز از حرام و مكروهات داشتند و پيروي از طريقۀ مباركه صحابه بيشتر ميكردند ، آن اشخاص بنام صوفي و طريق شان بنام تصوف شهرت يافت .
از فقره اخیر عبارت ابن خلدون دانسته شد كه نامگذاري تصوف و صوفيه در قرن دوم نتیجه ای تمایل مردم به مخالطت دنیا واهل آن شده بود مقتضی حال این بود که اهل عبادت مسمی به اسمی گردد که آنها را از اهل دنیا تمیز دهد.
واورد صاحب « كشف الظنون » في حديثه عن علم التصوف كلاما للامام القشيري قال فيه : ( اعلموا ان المسلمين بعد رسول الله «ص» لم يتسم افاضلهم في عصرهم بتسمية علم سوي صحبة الرسول «ص» اذ لاافضلية فوقها ، فقبل لهم الصحابة ، ثم اختلف الناس وتباينت المراتب ، فقيل لخواص الناس ـ ممن لهم شدة عناية بأمر الدين ـ الزهاد والعباد ثم ظهرت البدعة ، وحصل التداعي بين الفرق فكل فريق ادعوا ان فيهم زهادا ، فانفرد خواص اهل السنة المراعون انفسهم مع الله سبحانه وتعالي ، الحافظون قلوبهم عن طوارق الغفلة باسم التصوف ، واشتهرا هذا الاسم لهؤلاء الاكابر قبل المائتين من الهجرة )) « كشف الظنون » عن اسماء الكتب والفنون لحاجي خليفة صفحه 414 جلد 1»
ترجمه : صاحب كشف الظنون دركتاب خود درباره علم تصوف ، كلامي را از امام قشيري (رح) آورده كه در بيان علم تصوف گفت ( بدانيد كه مسلمانان بعد از رسول اكرم «صلي الله عليه وسلم » بزرگان خود را به اسم جداگانه نام گذاري نكرده بودند غير از اينكه كسي به حضور انور نبي اكرم شرفياب ميشد واسلام ميآورد وبه اسلام زندگي داشت وبه اسلام وفات ميكرد ، آنرا صحابي ميگفتند ، چرا كه هيچ لقب ونام بزرگتري از اين كلمه مباركه وجود نداشت ، كه از اين واژه بزرگتر باشد وبه صحابي گفته شود بعد از آن مردم مختلف شدند ومرتبه ها ومقام هاي معنويت فرق كرد، بنا برآن براي خواص مردم كه در امور ديني كوشاتر عاملتر بودند ، زهاد وعباد يعني زاهد وعابد گفته شد ، كه فلان عابد است ويا فلان زاهد است وحاصل شد فرق بين مردم ، بعداً هر فريقي ادعا ميكرد كه در بين آنها عابد و زاهد بيشتر است ، فلهذا جدا شد خواص اهل سنت كه رعايت ميداشتند نفس هاي خود را به همراه ذكر الله ومحافظت ميكردند باطن خود را از غلفت وشهرت يافت اين اسم «تصوف» براي همين بزرگان قبل از سنه دوصد هجري.
من هذه النصوص السابقة يتبين لنا ان التصوف ليس امرا مستحدثا جديدا ولكنه مأخوذ من سيرة الرسول «ص» وحياة اصحابه الكرام ، كما يزعم اعداء الاسلام من المستشرقين وتلامذتهم الذين ابتدعوا اسماء مبتكرة ، فاطلقوا اسم التصوف علي الرهبة البوذية والكهانة النصرانية ، والشعوذة الهندية فقالوا : هناك تصوف بوذي وهندي ونصراني وفارسي….
يريدون بذلك تشويه اسم التصوف من جهة واتهام التصوف بأنه يرجع في نشأته الي هذه الاصول القديمة والفلسفات الضالة من جهة اخري ولكن الانسان المؤمن لا ينساق بتياراتهم الفكرية ، ولايقع باحابيلهم الماكرة ، ويتبين الامور ، ويثبت في البحث عن الحقيقة ، فيري ان التصوف هو التطبيق العملي للاسلام ، وانه ليس هناك الا التصوف الاسلامي فحسب.« حقايق عن التصوف صفحه 27»
ترجمه : از اين بيانات واضح گذشته آشكار ميشود به ما ، كه تصوف نام جديدي وكار نوي نيست ، بلكه گرفته شده از خصال واوصاف وشمايل و رفتار وكردار نيك وبزرگ آنحضرت صلعم است ونيز گرفته شده ازخصلت هاي نيك صحابه گرامي كه تربيت شدگان جناب رسول الله صلي الله عليه وسلم بوده اند رضوان الله عليهم ، « چنانچه كه دانسته شد ، علم تصوف عبارت از اصولي است كه نسبت داده ميشود به رسول اكرم (ص) مستقل از شريعت آنحضرت نيست بلكه تمام جزئيات او مطابق به اصول وسيره اي آنحضرت است» نه طوريكه دشمنان دين اسلام ، گمان دارند وتهمت زده اند ، از مستشرقین ، شاگردان شان كساني كه پيدا كرده اند اسم هاي نا موجودي را ونسبت دادند اسم تصوف را به رهبانيت بودائي ها وكاهن هاي نصراني وشعبده بازان وساحران هندي وبودائي ونصراني وفارسي وقصدشان از اين اسم گذاري ، آلوده ساختن نام مبارك تصوف را از يكطرف واز طرف ديگر متهم ساختن اهل تصوف را كه منشاء اهل تصوف گرفته شده از اصول قديمي قبل از اسلام وفلسفيات گمراه كننده است « نعوذ بالله»
وليكن انسان مسلمان ، نميرود به دنبال افكار پوچ وخود بافته اي اين گونه مردم گمراه ودشمنان دين مبين اسلام ونمي افتند به دام حيله ومكر اين مداحان ملحد وپرهيز دارند از شنيدن گفته هاي زر اندود پر زرق وبرق شان ، مومن كامل هر كاري را تحقيق ميكند وبراي خود واضح ميسازد نفع ويا ضرر آنرا وقتيكه تحقيق نمود، مي بيند ويقين ميكند كه تصوف عبارت از عملي كردن احكام اسلام وعامل به اوامر شرعي دين وتارك از چيزهاي كه شريعت اسلام منع كرده ودر اينجا غير از تصوف اسلامي ، چيزي ديگري نيست ، وبس « فنعوذ بالله من شرالوسواس الخناس الذي يوسوس في صدورالناس من الجنة والناس» خدايا پناه ميبريم به جناب تو از شر وسوسه هاي دشمنان وشياطين كه تردد دارند وپيش وپس مي آيند براي گمراه كردن ما مسلمانان ، نگاه دار مارا از وسوسه جن وانسان.