پيامبر خدا « ص» وتحمل سختي ها در راه دعوت بسوي الله
بازدیدها: 149
پيامبر خدا « ص» وتحمل سختي ها
در راه دعوت بسوي الله
« عن انس «رض» قال قال رسول الله « ص» لقد اخفت في الله وما يخاف احد، ولقد او ذيت في الله وما يؤذي احد ، ولقد اتت علي ثلاثون من بين يوم وليلة ومالي ولبلال طعام يأكله ذو كبد الا شئ يواريه ابط بلال»
امام احمد از حضرت انس روايت نموده است كه گفت : رسول الله «ص» فرمودند: آنقدر كه من در راه خدا اذيت شدم هيچ كس اذيت نشده است، وآن قدر كه من در راه خدا ترسانده شده ام هيچ كسي آنقدر ترسانده نشده است، وبر من سي روز وشبي گذشت كه براي من وبلال آنچه را صاحب جگر«يك زنده جاني» مي خورد نبود جز آن چه كه زير بغل بلال پنهانش مي كرد.« يعني براي من وبلال سي روز وشبي مي گذشت كدام طعامي نبود كه زنده جاني آنرا بخورد مگر بقدري« كه از شدت كمي » در زير بغل بلال غائب مي شد.« البدايه والنهايه علامه حافظ ابي الفداء ابن كثير دمشقي«رح» صفحه 47 جلد 3 »
وآن را همچنين ترمذي وابن حبان در صحيح خود روايت كرده اند وترمذي در كتاب القيامه باب 34 گفته است اين حديث حسن وصحيح است «الترغيب والترهيب صفحه 159 جلد 5 »
گفتار پيامبر خدا « ص» براي كاكايش هنگامي كه ضعف وي را
درنصرت وياري خود ديد:
هنگامي كه رسول خدا « ص» معبودان آنها را مورد نكوهش قرار داد ديگر تحمل نكردند وبر مخالفت ودشمني اش كمر بستند اما ابوطالب بر آن حضرت مهربان شد وبه دفاع وحمايت از وي بر خاست رسول اكرم « ص» به
دعوت واظهار حق همچنان ادامه مي داد ، از هيچ چيز باكي نداشت وابوطالب نيز در حمايت ودفاع كوتاهي نمي كرد وقتي قريش ديدند كه آن حضرت در كارش جدي است تعدادي از آنان نزد ابوطالب رفته چنين گفتند چنانچه در حديث ذيل بيان مي شود .
طبراني در الاوسط والكبير از عقيل بن ابي طالب روايت نموده كه گفت : قريش نزد ابوطالب آمده گفتند : اي ابوطالب برادر زاده ات در خانه هاي ما ومجالس ما آمده چيزي را براي ما بيان مي كند كه ما را بدان اذيت وآزار مي دهد خدايان ما را بد وبيراه مي گويد بر دين ما انتقاد مي كند به خرد مندان ما تهمت جهالت مي زند ونياكان ما را گمراه مي خواند.
از شما مي خواهيم كه از دو كار يكي را بكنيد يا خودتان جلوي او را بگيريد و يا او را به ما واگذار كنيد ودر امرش دخالت ننمائيد، چرا دين وعقيده شما مثل دين وعقيده خود ماست. آن گاه ابوطالب به من گفت : اي عقيل پسر كاكايت را برايم پيدا كن من آنحضرت را از يكي از خانه هاي كوچك ابوطالب پيدا كردم وصدا زدم و با من به راه افتاد تا اين كه نزد ابوطالب رسيد ابوطالب به او گفت : اي برادرزاده ام به خدا سوگند تا جائي كه من مي دانم تو برايم فرمانبردار بودي وهمين حالا قومت آمده بودند وادعا مي كردند كه تو نزد آنها در كعبه ودر مجلس شان مي آئي وبراي شان چيزي را مي گوئي كه آنها را اذيت مي كند اگر مناسب مي بيني خود را از آنها باز دار؟
پيامبر خدا « ص» چشم خود را به طرف آسمان گردانيده فرمود : به خدا سوگند من چنان كه يكي از شما قادر نيست تا از اين آفتاب شعلة آتش بر افروزد قادر نيستم تا آن چه را به آن مبعوث شده ام كنار بگذارم،
ابو طالب گفت: به خدا قسم برادر زاده ام دروغ نگفته است شما راهياب وراشد برگرديد.
امام هيثمي در المجمع الزواهد مي گويد اين را طبراني وابويعلي با اندك اختصاري از طرف اولش روايت نموده اند ورجال ابويعلي رجال صحيح اند بخاري آن را در التاريخ همانند اين چنانكه درالبدايه صفحه 42 جلد 3 آمده روايت كرده است.
ودر نزد امام بيهقي آمده است كه ابوطالب به پيامبر خدا «ص» گفت : اي برادر زاده ام قومت نزدم آمدند وچنين وچنان گفتند ، بنا بر اين بر من وبر خودت رحم كن ومرا به كاري وادار نكن كه نه من طاقت آن را داشته باشم ونه تو و از قومت آنچه را از سخنانت كه بر ايشان سخت است نگه دار، رسول خدا گمان نمود كه براي كاكايش در ارتباط به وي نظر جديدي پيدا شده و او ديگر وي را ياري ننموده به كفار تسليمش مي كند و از قيام با وي كوتاه آمده است، در اين موقع پيامبرخدا«ص» فرمود: اي كاكا ؟ قسم به الله اگر آفتاب در دست راستم گذاشته شود وماه در دست چپم من اين كار« دعوت» را نمي گذارم تا اين كه خداوند آن را غالب گرداند ويا اين كه من در طلبش هلاك وقربان شوم ، بعد از آن اشك در چشمان پيامبر خدا حلقه زد وگريه اش گرفت، هنگامي كه پشت كرد ورفت ابوطالب بعد از آن كه حالت پيامبر را مشاهده نمود به وي گفت : اي برادر زاده ام پيامبر به سوي وي بر گشت ابوطالب گفت: به همان كار خود ادامه بده وآن چه را دوست داري انجام بده چون به خدا سوگند من ابدا تو را به چيزي تسليم نمي كنم « البدايه والنهايه علامه ابن كثير دمشقي صفحه 134 جلد3»