حکایات

ترس از آخرت

Visits: 28963

آورده اند كه حضرت عثمان بن عفان « رض» روزي به خاطر ادب كردن غلامش او را گوشمالي داد ، غلام آهي كشيد با شنيدن آه ونالة غلام حضرت عثمان ذي النورين « رض» سرش را خم كرد اندكي بعد سرش را بلند كرد وگفت : اي غلام با اين آهت قلب مرا مجروح كردي سپس به غلام گفت : گوشم را بگير ومانند اينكه تو را گوشمالي دادم مرا گوشمالي بده ، غلام قبول نكرد اما حضرت عثمان « رض» به او دستور داد واو را مجبور كرد وبه او گفت اطاعت من بر تو واجب است . سپس غلام گوش حضرت عثمان « رض» را گرفت واو را گوشمالي داد ، غلام گفت : اي سرور من همانطور كه تو از قصاص روز قيامت در هراس هستي من هم مانند تو از روز قيامت مي ترسم . حضرت عثمان غني « رض» به شدت شروع به گريه كرد وبه غلام خود گفت : تمام حقي را كه از من بر عهدة تو بود بخشيدم واز تو خوشنود شدم . بار الها او را از من راضي گردان وبه كرم ولطف خودت همگي ما را عفو بفرما اي بهترين كرم كنندگان .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *